جدول جو
جدول جو

معنی تب رجع - جستجوی لغت در جدول جو

تب رجع(تَ بِ رَ)
تب راجعه. حمی الراجعه. حمای رجعی. حمای کرار. رجوع به تب راجعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبرع
تصویر تبرع
نیکویی کردن محض رضای خدا، کاری برای ثواب انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب راجعه
تصویر تب راجعه
در پزشکی بیماری عفونی ناشی از باکتری اسپیروکت ابرمایر که به بوسیلۀ شپش یا کنه از شخص مریض به شخص سالم سرایت می کند و باعث تب و لرز، درد مفاصل، خستگی و درد عضلات پا، کمر و سینه، حالت تهوع، بزرگ شدن طحال، نفخ شکم، زرد شدن چشم و پوست بدن به شکل یرقان و خون آمدن از بینی می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
خود را آراستن، خودآرایی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ بِ رِ)
ربع. تب که یک روز گیرد و دو روز گذارد. (منتهی الارب). تب چهارم. حمی الرابع: و بترین تبها که با این تب (سل) آمیخته گردد تب خمس است، پس ربع، پس شطرالغب، پس نایبه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تا بیدرنگ مشکل و صعب است بر طبیب
بردن ز مرد پیر تب ربع در شتا
اندیشۀ تو باد طبیبی که بیدرنگ
درد نیاز پیر و جوان را کند دوا.
امیر معزی (از آنندراج).
ربع زمین بسان تب ربع برده پیر
از لرزه و هزاهز در اضطراب شد.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 156).
رجوع به تب و تب چهارم شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروختن ناقه و ببهای آن دیگری خریدن مثل آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : ترجع الناقه، اشتریها بثمن اخری مثلها. (منتهی الارب) (المنجد) ، انا ﷲ و انا الیه راجعون گفتن در مصیبت. (از المنجد) ، آمد وشد کردن (آواز). (از المنجد). رجوع به ترجیع شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ جِ عَ / عِ)
تب رجع. حمای راجعه. حمای کرار. حمای رجعی. از امراض عفونی و مسری و اپیدمیک. انگل این مرض ’اسپیروکت دبرمیر’ است که بر اثر نیش ساس یا شپش وارد ارگانیسم انسان میگردد و بهمین جهت است که این تب بیشتر در میان اقوام فقیر و کشورهای دور از بهداشت بروز میکند. از مشخصات کلینیکی آن دو یا سه حملۀ شدید تب است که پس از هر حملۀ تب خفیف میشودو پدیده های عمومی آن عبارتند از: صداع، استفراغ، کوفتگی، که با تب تیفوئید مشابهت تام دارد. اولین حملۀ بیماری با لرز شدید شروع میشود و حرارت بدن بحد اعلی بالا میرود و در حدود 5 تا 7 روز طول میکشد. آنگاه دورۀ خفیف تب شروع میگردد که گمان می رود بیمار بدورۀ نقاهت رسیده است، ولی پس از مدتی که معمولاً مساوی دورۀ اولین حملۀ تب است مجدداً با همان شرایط اولیه تب دورۀ دوم شروع میشود. ولی بسیار بندرت آن حمله سه بار تکرار میگردد. معالجۀ این بیماری بیشتر بر اثر حملۀ دوم که ممتد میشود کمی مشکل است و گاه بمرگ منجر میشود. انگل این بیماری بسال 1868 میلادی بوسیلۀ ’ابرمیر’ کشف شد که در خون بیمار در دورۀ حمله مشاهده میشود. رجوع به لاروس کبیر (لاروس قرن بیستم) ذیل ’رکورا’ن و ’ابرمیر’، و حمی الراجعه، حمای راجعه، تب رجع، حمای کرار، حمای رجعی و فیزیولوژی تألیف کاتوزیان ج 2 ص 243 و تب و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ هََ)
تب هجران. تبی که از هجران عارض شود. سوز و گداز هجر. درد دوری. حرارت فراق:
تبهای هجر دارم شبهای بینوایی
تبهای من ببندی لبها چو برگشایی.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 870). رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خویشتن برآراستن. (تاج المصادر بیهقی). خویشتن بیاراستن. (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی). خود را آراستن. (آنندراج). تبرج زن، نمودن زینت خودمردان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نشان دادن زینت و محاسن خود مردان را. (از قطر المحیط) : و لاتبرجن تبرج الجاهلیه الاولی. (قرآن 33 / 33)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به کون افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افتادن در حال بیهوشی: ’و من ابحنا عزه تبرکعا’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برقع پوشیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ رَ)
رجوع به تب رجع و تب راجعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چیزی بدادن که واجب نباشد بدادن آن. (تاج المصادر بیهقی). تبرع بعطاء، دهش کردن بی آنکه آن دهش واجب باشد بر وی. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی و کردن کاری که واجب نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). چیزی بکسی دادن که واجب نباشد دادن آن. (زوزنی) : یقال فعله متبرعاً، یعنی کرد آن را بنظر ثواب. (منتهی الارب). و فعله متبرعاً، ای متطوعاً او تطوعاً من غیر ان یندب الیه. (قطرالمحیط). تبرع فلان بالعطاء، ای تفضل بما لایجب علیه و قیل اعطی من غیر سؤال. قال الزمخشری کانه یتکلف البراعه فیه والکرم. و فی الصحاح: فعله متبرعاً، ای متطوعاً و هو من ذلک. (تاج العروس ج 5 ص 273) ، عطا کردن بدون چشم داشت عوضی. (از اقرب الموارد) : فعله متبرعاً او تبرعاً، ای من غیر طلب الیه کانه یتکلف البراعه فیه والکرم. (اقرب الموارد) ، نیکویی کردن. (دهار) ، گاهی مجازاً بمعنی عبادت نفل آید. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبرع
تصویر تبرع
عطا کردن، بدون چشم داشت عوضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
نشان دادن زن زینت و زیبائی خود را به مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرقع
تصویر تبرقع
پوشه نهادن روی پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی بیماری که توسط شپش یا کنه از شخص بیمار به شخص سالم سرایت می کند، تب نوبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرع
تصویر تبرع
((تَ بَ رُّ))
برای رضای خدا کار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرج
تصویر تبرج
((تَ بَ رُّ))
نشان دادن زن زینت خود به دیگران
فرهنگ فارسی معین
احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد